🤍..Yizhan world ..🤍

☆..They're the truest dream..☆

چالش یک هفته با آینه # شب اول ✨

  • 19:04

 

شب اول ~

✔فقط یک روز برای زندگی کردن وقت داری، یک روز کامل تمام دنیا برای توست...

~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~

 

 

دستاشو تا میتونست روی گوشاش فشار داد بلکه نشنوه.. تا شاید دوباره اروزی ناشنوا بودن نکنه.. تا فقد یه شب.. بدون سر و صدا در ارامش غرق رویا شه.. 

با صدای شکستن چیزی بیرون اتاقش.. از جاش پرید و به اولین شوییشرتی ک دستش اومد چنگ زد..

از اتاقش خارج شد و به سمت کسایی برگشت که حتی وجودش رو هم حس نمیکردن.. اخرین صدای جیغ.. اخرین قطره ی صبرش رو هم به زمین انداخت.. از اون مکانی ک بهش اسم "خونه !" داده بودن خارج شد و با سریع ترین حالتی که از خودش سراغ داشت شروع به دویدن کرد.. کجا؟!.. نمیدونست.. فقط جایی دور از اینجا..

نمیدونست چقد بود دوییده و راه رفته.. ولی خودش رو درحالی پیدا کرد که وسط یه پارک قدیمی وایستاده بود و نفس نفس میزد.. 

اسمون غرش بلندی کرد و در عرض چند ثانیه.. سرتا پاش خیسه خیس شد.. 

دستشو بالا اورد و به گلوش چنگ زد.. این دیگ.. واقعا زیادی بود.. حس خفگی داشت نابودش میکرد و انگار حنجره های صوتیش از اول وجود نداشتن تا حداقل بتونه فریاد بزنه.. اشک های داغش صورت سردش رو نوازش کردن.. اروم خم شد و اجازه داد.. اشک های مزاحمش.. صورتش رو بپوشونن.. " فقد یه روز.. یه روز دست از کشتن من بردار ! "..

اسمون غرش بلند دیگ ای کرد و داخل تاریکی دل شب.. روشنایی عجیبی به گوشه ی چشمش خورد..

سرش رو بالا اورد و به جایی که حرکت چیزی اونجا دیده میشد چشم دوخت.. اشک هاشو پاک کرد و به سمت بوته های خشکیده ی گوشه ی پارک رفت.. 

با نزدیک شدن ب اونجا.. موجود پشمالوی کوچیکی سرش رو بالا اورد و با چشمایی که برق عجیبی داخلشون بود به دختر روبه روش نگاه کرد.. 

آیناز لبخند کوچیکی زد و روی دو زانو نشست و زیر لب گفت " یه گربه کوچولو؟.. هی..بیا اینجا "..

گربه ی سفید اروم میو کرد و با اطمینان نزدیکش شد..انگار ک از اول میشناختتش.. آیناز با نشستن گربه دقیقا رو به روش دستشو بالا اورد و گوش کوچیکش رو ناز کرد.. " گم شدی؟.. "

گربه سرش رو به دست ایناز فشار داد و همون لحظه.. صدای عجیبی داخل سرش پیچید " فقد یه روز... "

درد بدی داخل سرش پیچید و مجبور شد با هردو دستش محکم فشاری به شقیقه هاش وارد کنه.. ولی این درد هرلحظه بیشتر میشد و انگار که روحش از بدنش کشیده میشد.. نگاهش رفته رفته تار میشد.. و میتونست به جرعت بگه که.. گربه ی سفید با لبخند نگاهش میکرد.. بدنش کاملا حسش رو از دست داد و روی زمین سرد و خیس پهن شد..

همه جا تاریکی مطلق بود.. و فقد یه صدا بود که داخل سرش اکو میشد " فقد یه روز.. فقد یه روز... فقد یه روز... "

....

 

با احساس خش خش چیزی زیر سرش..چشماشو باز کرد و اروم چندتا پلک زد تا تاری چشماش برطرف شه..

سرجاش نیم خیز  شد و دستش رو به برگ های زرد و نارنجی که روشون نشسته بود کشید.. دور تا دورش پر از درختای پاییزی بود.. لبخند کوچیکی زد و ریه هاش رو با هوای تمیز اونجا پر کرد.. دستشو سمت گردنش اورد تا کمی ماساژش بده و از حالت گرفتگی خارجش کنه.. که دستش به زنجیر نازکی خورد..

متعجب نگاهی به یه ی لباسش انداخت و با دیدن ساعت کوچیکی که از گردنش اویزون بود..تلخ خندی کرد..

همچی یادش اومد.. فرار کردن از خونه.. گربه.. اون صدای داخل سرش.. آه درسته.. اون صدا بهش گفته بود "فقد یه روز ".. پس..زمان زیادی نداشت..

نمیدونست باید چیکار کنه..چطور از این یه روز استفاده کنه.. حتی هیچ نظری نداشت که چطور سر از اینجا دراورده..

بلند شد و وایستاد.. بین اون همه درخت زرد و نارنجی.. حس خوبی داشت.. 

 

هنوز اولین قدم رو برنداشته بود ک.. پرنده ای روی شونش نشست و شروع به اواز خوندن کرد.. نگاه شگفت زدش به اون موجود دوست داشتنی دوخته شد..پرنده متقابلا به دختر روبه روش خیره شد و بدن نرم و کوچیکش رو به صورت اون زد..

ایناز خنده ی کوچیکی کرد و با ذوق گفت " تو .. منو میشناسی؟.. "

پرنده تکون ارومی به خودش داد و بیشتر به دختر کنارش چسبید.. ایناز سرش رو اروم تکون داد و گفت " پس.. به هرچی فکر کنم..همون میشه..ها؟.. "

پرنده رو روی انگشتش گرفت و در گوشش زمزمه کرد " من فقد یه روز وقت دارم.. ولی تو.. تا ابد.. به جای منم پرواز کن :) "..

پرنده بال های کوچیکش رو باز کرد و اروم پرواز کرد.. به طوری که از دید ایناز محو شد..

نفس عمیقی کشید و چشماشو بست.. نمیدونست این کارسازه یا نه.. ولی با شنیدن صدای شلوغی یکی از چشماشو باز کرد و با هیجان خندید.. پس واقعا کارساز بود.. شلوغی شهر توکیو کاملا قابل دیدن و لمس کرد بود..

همیشه دوست داشت این شلوغی رو از نزدیک ببینه.. نگاهی به اطراف کرد و متوجه شد که داخل بالکن یه کافی شاپه.. زود از اونجا خارج شد و خودش رو درحالی دید که با لبخندی بزرگ به اطرافش نگاه میکرد..

هرقدم لرزونی که برمیداشت.. لبخندش رو کمی بزرگتر میکرد.. فروشگاه های بزرگ و اون شبای نورانی توکیو.. براش مثل یه رویا بودن.. رویایی که حاظر نبود ازش بیدار شه..

چقدر گذشت نمیدونست.. از اکثر فروشگاه ها دیدن کرد..دستاش پر از وسایل های کوچیک و بزرگ بود و هر کدوم رو وسط راه به یا نفر هدیه میداد.. وقتی به خودش اومد که فقد نصف روز براش وقت باقی مونده بود..

...

نمیخواست از اینجا بره.. به هیچ عنوان..ولی یه جای دیگه ای هم بود که باید میدید..

چشماشو بین اون شلوغی و همهمه ی جمعیت بست و فکر کرد.. دلش لرزید ولی مهم نبود.. صداهای اطرافش کم کم خاموش شدن و.. اب سرتاسر وجودش رو فرا گرفت..

میترسید وقتی واقعا زیر دریاست چشماشو باز کنه.. ولی اومده بود که انجامش بده..

داخل عمیق ترین و تاریک ترین قسمت اقیانوس چشماشو باز کرد.. ولی میتونست قسم بخوره اونجا از خورشید هم روشن تو بود..

موجودات ریز و عجیبی که منشا اصلی روشنایی بودن تند تند حرکت میکردن.. 

شگفت زده شده بود.. ترسی که از این محیط تاریک.. یا بهتر بود بگه محیط تاریک خیالی داشت.. واقعا پوچ بود..

شنا کرد.. شنا کرد.. و شنا کرد..

اونقدری که ساعت روی قفسه سینش شروع به لرزیدن کرد.. فقد 5 دقیقه مونده بود.. برای اخرین بار چشماشو بست و وقتی بازشون کرد روبه روی خونش بود..

از پنجره ی اشپزخونه میتونست خودش و مادر پدرش رو ببینه که با لبخند درحال غذا خوردن بودن.. بدون هیچ دعوا و سر صدایی..

اشکی از گوشه چشمش به پایین سر خورد.. ثانیه های اخر که همه جا درحال تاریک شدن بود.. اروم اهنگی رو زمزمه کرد " هممم هممممم همم هممممم... هممم همم .... "

....

لای پلکاشو باز کرد و با دیدن مادرش که بالای سرش نشسته بود و لالایی میخوند سرجاش نیم خیز شد و اروم گفت " مامان؟.. "

مادرش لبخندی زد و گفت " بیدارت کردم؟.. "

سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و با تردید پرسید " بابا... اون... "

همون لحظه در باز شد و پدرش با یه جعبه ی کوچیک وارد اتاق شد.. 

" میتونم بیام؟.. "

با ترس نگاهش رو بین پدر و مادرش گردوند..ولی با دیدن لبخندی که روی صورت هر دونفر بود با شک پرسید " اتفاقی افتاده؟.. "

مادرش دستشو روی صورت تنها دخترش کشید و با ناراحتی گفت " من و بابات میدونیم تنش بین ما داره چه صدمه ای به تو میزنه.. پس.. برای معذرت خواهی. یه چیزی برات داریم.. "

درحالی که اشک دیدش رو تار کرده بود جعبه رو از پدرش گرفت و درش رو باز کرد..

با دیدن چیزی که داخلش بود اروم لبش رو گاز گرفت و دستش رو به گوش کوچیکش رسوند و اروم گفت " شاید تو واقعا.. نماد خوش شانسی من باشی.. "

 

~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~

 

پ.ن : از الان هیجان دارم برا چالش :"

پ.ن2 : انیو ^-^

پ.ن3 : چالش ازاینجا شروع شده =)

 

  • ۲۱۴
Ayame Mizuki

این چالش دیگه داره زیادی روی اعتماد به نفس من برای موندن داخل بیان اثر میزاره 

اینقدر خوب ننویسید لعنتیاااااااا

اصلا من بین این همه نویسنده حرفه ای که اینقدر قشنگ مینویسن چه غلطی میکنم؟ 

 

*گریه کنان دور میشود*

ای خدا :"
اینطور نگو..هارتم کشش نداره :"
شاید تو بهتر بنویسی.. ب خودت باور داشته .. 


پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

اهنگ فیک لاو بید 

من عاشقشم:)

 

 

خیلی قشنگ بود..

یعس خودشههه :"
منم.. :")

چشمات قشنگه کوچولو..🍬
mochi ^-^

چقدر قشنگ بوددددددددد:"
منتظر ادامشمT^T

تو قشنگییییییی :")
وای.. هارتم ~

پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

این تیکه اشو دوست

من فقد یه روز وقت دارم.. ولی تو.. تا ابد.. به جای منم پرواز کن

 

 

 

 

اسم اون وسیله ای که باهاش میزنه اهنگو چیه؟

هعییی..منم اونو دوس..

جعبه موزیکاله =)

+ تو.. ب چ حقی..وبتو بستی؟!
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

هومم

 

من یه جعبه موزیکال دارم...انقد خوشگله صورتیه*-*

سبا!!
cupcake ...

واووو*0*!!!!!!!!!!!!!!

برق چشمات کورم کرد :"
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

بعله؟!!

وبتو باز کن..
cupcake ...
خدا.. گیفشو..
عاره گوگول..جدی میگم :"
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

دوست ندارم اینو بگم ولی...نمیخوام

هرطور مایلی..
cupcake ...

0-0 !!

 

^^ککخ

همیشع بخند =)
cupcake ...

:) امیدوارم

 

و امیدوارم تو هم همیشه بخندی^^

 

آرهه><

مرسی :"

خاداااا اینو XD
izumi ch

چقدر جملات ساده ولی بامفهوم داشت...

ارزوی دیدن شلوغی توکیو...از بچگی درم میخواست تجربش کنم...

چه روزایی که نمیشه در اینده داشت...

از الان هیحان دارم که نوشته های دیگتو بخونم

بهم افتخار دادی عزیز دلم🌸

بیا باهم بریم ایزو سان =)
وای..
اصن صاحب چالش میاد نظر میده من از ذوق میمیرم TT
وای سحیحینینسن مرسییییی
قربونت TT
cupcake ...

 xD بفرماا پیشیی رو دیدی؟؟؟از دست تو اینشیکلی شد^^!ککخxD

از دست من چرا XD
در هر صورت..من پیشی دوس :""""
izumi ch

راستشو بخوای من برای تک تک بچه هایی که چالش رو شرکت کردن کامنت دادم😅اونم هفت شبش رو

چون وقتی شماها افتخار میدید و چالش من رو شرکت میکنید من موضفم احترام بزارم و قدردان بودنم رو نشون بدم💜🌸

 

* از جای خود بلند شده و دست میزند *
ماشالا ب این حوصله :")

وای :")
* اروم تعظیم میکند *
اینقد با احترام بودی ک نمیدونم چی بگم الان :"
cupcake ...
من قلبم در مقابل گربه ها ضعیفه..نکن این کارو با من :""")
ALEX 愛 AI

هونتوی هونتو

نویسندگی رو از کی شروع کردی؟؟

خیلی استعداد داری توش

اینو دیده بودی؟ کلیک

پسره اختلال وسواس حاد داره

وایییییی اریگاتوووووووووووووووووووو
از سال دهم :"
وای TT * وی روی ابر ها پرواز میکرد *

چقد جذابن عوضیا .____.
ندیدمشششششششش.. سجیجبمییمیمی اسمششششش چیهههه
cupcake ...

^^ کخخ

 

باشهo..o

مرسی :")
Magi ˙·٠

:)

قرار بود فقط یک بار

یک فاکینگ بار

بهم اتک بزرگ بزنی

که با اون پست تولد زدی و هنوز هروقت میخونمش بغض میکنم

الان اینو کجای دلم بزارم؟ :)

برا اینم باید بغض کنم؟؟

کجاس آرمان های امام؟؟؟

کمی رحم... کمی مروت... کمی جوانمردی....

آچنگگگگگگگگگگگگ Y----Y

داری چیکار میکنی باهامممممم Y-----Y

 

میدونی قسمت دردناکش کجاس؟

این تازه شب اوله :)

عای ننه گردنم تیرکشید باز... عای....

هی.. ت اگ بخوای با هردفه خوندن اون پست تولد بغض کنی نمیشه ک :"

تو صندوقچه ی کوچیک دلت =)

عاقا ویت.. بغض کردییییی؟ * هول میشود *
بغض نکنننننن..میانه :""""

* دستش را ب گردنش میکشد و میخندد *
با روح و روانت بازی میکنم؟ :")

وایییی گردنتتتتتتت.. الان خوبی؟.. رفتی دکتر؟.. چی شده؟..چی گففف؟..

Magi ˙·٠

قلم خوبتو رو نکرده بودی کلک

 

خدایی خیلی قشنگ بود

انقدری که با آیناز داستانت احساس همدردی کردم با مگی داستانم نکردم :| ودف؟

 

آقا این خیلی خوب بود اعصابم خورد شد

 

گنجشکه خودشو مالید به صورتت؟

آر یو کیدینگ می؟؟

این حجم از صافتی رو چطور هندل کنم الان خب؟؟؟

 

کثافت خر هرجا میره باید صافت و مهربون باشه

هدیه میخری میدی به هرکی از راه رسید؟؟

بگیرم بکشمت تو رو؟؟؟ :""""

 

مامان باباش بهش گربه دادن؟ :)

اوکی.... *مگی لف د لایف*

اون دیالوگ آخر....

**مگی دابل لف د لایف**

 

 

 

اینجوری نمیشه

باید یه نقشه‌ای بچینم انتقام بگیرم

چرا حس میکنم قیافت دقیقا عین این گیف شده؟ XD

خودت قشنگی :"""")
این یه افتخاره برا من =))

الان میتونی 1% حس منو وقتی متناتو میخوندم درک کنی #انتقام سخت :")

ایم نات کیدینگ یو TT
اگ راهکارشو یاد گرفتی ب منم بگو TT

* نیشش را باز میکند *
بیا بکش D:

عاری :")
* ایناز ادد مگی *
یااااااا..نروووووTT
* ایناز دابل ادد مگی *

هی هی.. اون ماگو بزار کنار.. فکرای خطرناکم نکن :""))))
Magi ˙·٠

@ الکس

من خوندمش اون لعنتیو Y~Y

ایین سااان.. مگی خوندههه TT

قشنگه بشینم بخونم؟ :"
💓 Maedeh💓

اونییییی

جان عزیزم.؟
Magi ˙·٠

متاسفانه دلم نمیاد وگرنه حتما میکشتمت مستر صافت کن-

الانم تمرکزمو بهم نزن دارم به انتقام فکر میکنم

 

+ خیلی قشنگه Y~Y

هم سوییته هم غمگینه هم محشره هم یکم خنده دار میشه هم وای :""""

بم لطف داری مستر پیشی :"
نکن..من قلبم کشش نداره :""

+ حتما میخونمش..مرسی :"
Vanda GLeez

من از لحن عامیانه خوشم نمیاد برا نوشته / انشا یا هر چیزی داستانتم نگرفتم چیه XD ب هر حال موفق باشی! افرین

اگ وب ناموسن میبود کتابمو میذاشتم توش ب هر حال نمیدم چاپ کنن کونیا لیاقت ندارن 

+ میخوام برم دکتر شاید دستمو گچ گرفتن :| دعا کن نگیرن من برا استریم زدن بهشون نیاز دارم XD 

نوشته با نوشته خیلی فرق داره.. مثلا این دنیای توصیفی ذهن یه دختر بود..باید با لحن صمیمی تری نوشته میشد تا بقیه بتونن باهاش ارتباط برقرار کنن.. یو نو :"
مرسی :)
چرا چاپ نمیکنی؟.. حداقل بده من بخونم مردم :"

+ با دستت چیکار کردی لنتییی؟.. چرا گچ؟.. مگ قرار نبود مراقب خودت باشی؟..
++ من ب جات استریم میزنم :"
شی‍ ‍فته

خدااااا چه قشنگ بوددد*^*

اهنگشم خیلی هماهنگ بود با متن*---*

کف اقیانوس:")

چشمات قشنگ خوند ..♡
وای مرسی :"
عاره :"
Vanda GLeez

دست چپم از بند در رفته 😐😂

+ نوشته با نوشته فرق داره رو عمه منم میدونه اینو داری ب منی میگی ک استاد ادبیاتم :/ ! و بخاطر همینه ک از چیزایی تو این مایه ها متنفرم حالا بی احترامی نباشه ولی از نوشتن عامیانه چ بخواد وصف ذهن یک دختر باشه چه وصف یه دانشمند خوشم نم! حالا مسئله سلیقه شخصیه ک دیه نمیشه توجیحش کرد .

اره بازم افرین

چون ک

 

نخیر خودم میزنم 😐

کشتی میگرفتی؟ :"
+ بله استاد.. پوزش میطلبم :"
بی احترامی چیه بابا هرکسی سلیقه ای داره.. بهش احترام میزارم..
برا من با ارزش بود ک خوندیش.. اریگاتو..

+ باشه :"
💓 Maedeh💓

برو اینجا اونو بخون😂

عالی بود.. رو نکرده بودی استعدادتو زودتر کلک XD
افرین * بلند دست میزند *

💓 Maedeh💓

میسیی فقط مشکلم اینکه فقط میتونم طنز بنویسم😁البته زیادم ماهر نیستم ولی خب مخم اینجوریه😂

بوووج

اینم خودش یه استعداده.. مثلا من عمرا بتونم طنز بنویسم..
این ک تو استعدادش رو داری..خیلیم عالیه.. فایتینگ گوگولم..
بوج بک =)
💓 Maedeh💓

اوخی میسی

چطورییی

فدای تو =)
نات بد گوگول.. تو خوبی؟
💓 Maedeh💓

من عالیمم بوج

چخبر مبرا 

راستی واسم سوال بود کنکور چه رشته ای میخوای قبول بشی؟

همیشه عالی باش♡
خبرمبر خاصی نیس.. تو چیکار میکنی؟..درساتو میخونی؟ :"
مهندسی برق یا مهندسی پزشکی :"
💓 Maedeh💓

بوج

درسام کم و بیش میخونم😁

عاوو چه باحال مهندسی پزشکیم داریم؟

زیاد بخون :" نزار تعطیلی مدارس تورو عقب بندازه..بعدا جبرانش سخت میشه..

اره داریم..
مهندسایی عضو مصنوعی درست میکنن.. مثلا دیدی قلب یکی با باتری کار میکنه؟.. اونو مهندسای پزشکی درست میکنن.. یه سرچ بزنی تو اینترنت هس..
البته برا تجربی و ریاضی فرق داره..
تجربی اونو تو بدن جاسازی میکنن.. ولی ریاضی اون وسیله رو میسازن
💓 Maedeh💓

اوهوم سعی میکنم

عاوو باحاله تو الان ریاضی یا تجربی؟

افرین 🍭
من ریاضیم 
💓 Maedeh💓

وایییی چه باحااال فکرکن قلب مصنوعی بسازی وای خرذوق شدم فایتیگگگ

* اروم میخندد *
مرسی گوگول.. ♡
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

چرا انقد قشنگ مینویسی زنیکهههههههههههههههههه

o(〒﹏〒)o

یگانممممممممممممم T---T
خاداااا..خودت قشنگ خوندیییییییییییییی T---T
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

کوفته بیا بغلممممممم

。゚・ (>﹏<) ・゚。

قربون الفاظ مهربونت ناموسا TT
اومدممممممممممممممممممم
_____(♡~♡)_____
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

موچ پس کلت زنیکههه للسلعهایسب

*چلوندن در بغل

( ˘⌣˘)♡(˘⌣˘ )

* صافت شدن :" *
له شدم ننه ب قربونت XD
Vanda GLeez

#یگانـــــــــــه

جان عباس به اری ادرس وب منو بـــــدههههه بگو بیاد دیگه الاغ بی خاصیــت نکبت خر

#یگانه XD
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

خب قربون صدقه بسه جررر

 چه میکنی؟ اوضاع خوبه؟

هارتم XD
اوضاع سلام داره خدمتت.. دارم سعی میکنم نفس بکشم XD
تو خوبی؟ :"
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

#وندداااااا

توی توییتر بهش پیام دادم ج ندادههه الاغغغغ خرررررررررررررر

Vanda GLeez

#یگانه

اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است

اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است

اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است

اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است اریستا خر است

 

قبول داری؟

* تسبیح خود را در دست میچرخاند *
Vanda GLeez

ایناز دقیقا منم تو مدرسه یه تسبیح بنفش داشتم هی میچرخوندم توعم؟:// بعد با هر ذکر یه بیت اهنگ میخوندم XD

واایییییییییی عارههههههههههههههه 😂😂
برا منم رنگارنگ بووووود 😂😂😂
وقتی تو صف میگفتن صلوات بدین من درش میاووردم اهنگ میخوندم😂😂
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

جررر

نفس بکش نیازت داریم جوجههههه

منم بد نیسم بغض

وندا نیگا کن

ایم نات جوجه خداوکیلیییییی T-----T
چرا بغض؟.. چی شدههههههه؟ :(

# وندا :/
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

#وندا

اریستا اخرش هم منو هم تو و هم اینازو که داریم کامنتا رو پاره میکنیم , دق میده

زنیکه مرغ صفت

((╬◣﹏◢))

ایناز بسی خوشنود است XD
مرغ صفت 😂😂😂
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

جوجه منی ایزتارلبسساححهغ

بابا پاره شدم با درسا

ایناز همیشه خشنود باشد

الهم صل علی محمد و ال محمد

(ʘ ͜ʖ ʘ)

خدا منو گاو کن :"
صیم بخدااااا صیمممممم T----T حالم ازشون بهم میخوره دیگ :"

جون * تسبیح خود را دوباره میچرخاند *
حظار گرام صلوات بدین .-.
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

خدایا جوجه بشه الهم صل علی محمد و ال محمد

من فراترر از حال بهم خوردنه ایح

منم میرم چادر بیارم دوور هم نماز شکر بخونیم

(ʘ ͟ʖ ʘ)

* درهای ارزوی خدا بسته میشوند 😂😐 *
میدونی..فقد میتونم بگم تموم میشه..کم مونده :"

اره یه 200..300 تایی بیار کل بیان بریم نماز جماعت ._.
Vanda GLeez

# یگانه

وبشم بازه! ولی کامنتاش بسته عه ! ودف

تف ب روحِ...

روح او ار سی 😂
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

جررر لنتی

اره داره تموم میشه بالاخره...

جرررر قشنگ حال و هوام معنوی شد 

 

@وندا

دیگه واقعا الان از مرغ صفتی در اومد شد گاو صفت :|
تف به روح استارشیپ و کمپانی های مربوطه

*به رکوع میرود


( ಥ ʖ̯ ಥ)

مودتو خراب نکن ب خاطرش /^-^\
منم ._. الان پا میشم میرم مکه ._.
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

منم میرم کربلا از اون ور فرار میکنم میرم ایتالیا

تا درودی دیگر با پیتزا پپرونی از ایتالیا میام ناز میکنم براتون

♡( ◡‿◡ )

:"))))))))))
نمیتونی منو تنها بزاری اونجا بمیرم :")
منم با خودت ببرررررررررررررر T----T
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

لباساتو بپوش دم در منتظرم

عهههه اخجوووون سحیجیبجقجیجسصمشمش
* در عرض 10 ثانیه (جر) حاظر میشود *
اومدم بریمممممم
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

وئاائرزیاتا3ششطر

*پیکان سبزش را روشنا میکند و با ایناز به دیار غربت فرار میکنند

( ˘⌣˘)♡(˘⌣˘ )

(T~T)
قربون پیکان سبزت TT
واییی من یه پیکان بنفش دیدم دیروز.. اونقد گوگول بود XD
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

نهه پیکان من پیش مرگت بشه جوجهههه

وای من عاشق پیکانم عرررررررررررررررر

T------T
خدانکنه .. پیکان ب این خوبی TT
جدی؟ :" برم اونو برات بخرم یا چی؟ :"
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

میخری برام؟

*چشمان مظلوم

اره میخرم TT
* هارتم صافت شد :" *
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

عررررررر

*خر ذوق دستانش را بهم میکوبد

بیا برات خریدمش TT
* ایناز هم از ذوق یگانه خر ذوق میشود *
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

چه قشنگههههههههههه خاداااااااااااااااااا

ابراز علاقه به صورت هیونگوونهو

خودت قشنگیییییییییییی :"""
ابراز علاقشم گوگوله اخه :"
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

تو قشنگی زن با من بحث نکنننن

هقق خیلی خوبن

(╥﹏╥)

* دستانش را به نشانه تسلیم بالا میبرد *
من غلط بکنم بحث کنم TT
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)
یگانههههه T----T
نمت اهنگ اپ کنم تو بیان خرررر T---T
من پست امشبو باید با اهنگ بزارمممم ثحیحینی
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

عرررر چرااااااااا؟ دوباره چش شده بیاااان

اگه میخوای بیا تو فضای اختصاصی وب من اپ کن

نمد ک T----T دهنش T----T
مرسی فدای تو.. اصن برا همه اینطور شده..
 اپ میکنه ولی فقد لینک میده.. خود مدیا رو نمیتونی درج کنی T---T
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

من میخاستم البوم وونهو رو بزارم شتتت

فکر کردم واسه بعضیا اینجوریه

----

وایسا من درج موزیکم بخاطر افزونه که خریدم فرق میکنه ینی بازم مشکله؟

ویت..البوم وونهوووووو؟ T-T وای عر T-T

ینی میتونی درج کنی ؟ :"
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

عررر ینی مرگههههه

 

----

اره نگاه کن

میخوام میخوامممممممممممم T----T

هق ._.
من‌میرم‌محو شم :"""🥺
𝓨𝓮𝓰𝓪𝓷𝓮𝓱 (✿◠‿◠)

فردااا اقثفللیسظطل

 

-----

میخوای بازم امتحان کن شاید شد

من تحمل ندارم :")))

باشه ببینم چی میشه TT
Gloxinia M.R

چه قشنگ😭😭😭😭😭

 

خودت قشنگی گوگولییییی 😭
ببعی دم پنبه ای<:♡

خهلیییی خوب بووووود*-*♡~

چرا یکی از اون یکی نویسنده تره لنتیاااا-.-

 

 

ریکشن بابام ب متنت[بابام نویسندس]:

پس از خوندن کامل متن با گفتن جمله ی "هعی..." از اتاق خارج شده و چند ساعته ک ندیدیمش".-.

شاید خودشو دار زده...هممم'-'

واییی مرسیی :")))
منم برام جای سواله XD

وای.. وای.. *من الان میرم خودمو دار بزنم :" ) *
من میرم بمیرممممم T---T
Gloxinia M.R

دوباره گوگولی افتاد سر انگشتات؟😟

خوبی؟

 

اصن گوگولی در روح و پوست و جون من دمیده شده ک ب همه بگمش :"
نعععععععععععععععع😭
ت خوبی؟
🌙: ...

وقتی مبینا وارد شد:باز این آنه ی من پست گذاشته ک😑😮😒

اول نگاهی ب عکسا انداخت:واای من عاشق عکساییم ک آیناز میزاره*هنو هیچی نشده سافت شد*🥺

اهنگ را پلی میکند:سلام فیک لاو🤧

متن را با اهنگ ک پلی میشود میخواند:دبگ نمت هندل کنم...میرم ی گوشه گریمو بکنم اصا،ریدم تو احساسات بدون افسارت اصا مبینای بچ

مبینا درحالی ک خارج میشود:اوکی،ولی بازم منتظر پست بعدیم مشتاقانه با اینکه ممکنه از شدت غم پست بعدی بمیرم هی...

 

 

++++وندا○~○آی میسد یو بچ

Where were u?ha?

آنه بولد کن ببینه*_*

عکسای منم تورو دوسسسسسس
گریه کردیییییی؟..چراااااااا؟..خادا T---T
احساساتت خیلیم خوبن :"

ن نمیر.. پست جدیدم نخون پلیز XD

چشم
#وندااااا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
🩸🗡..𝑶𝒖𝒓 𝒇𝒂𝒍𝒔𝒆 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒘𝒂𝒍𝒌𝒆𝒅 𝒐𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒅𝒈𝒆 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒘𝒐𝒓𝒅
..𝑨𝒖𝒕𝒉𝒐𝒓𝒔..
..♡𝑰 𝒍𝒊𝒌𝒆 𝒕𝒉𝒆𝒎︎..
Designed By Erfan Powered by Bayan