- Saturday 15 May 21
- 00:00
سلام سلام صد تا سلام
هزار و سیصد تا سلام
* با برنامه عمو پورنگ همراه باشید :| *
خیر سرم رفته بودم مرخصی..
وسطش پا شدم اومدم پست تولد میزارم.. خداااا TT
ولی خب.. اگ نمیزاشتم عذاب وجدان تا سی سال اینده یقمو ول نمیکرد..
عاقا از اینا بگذریم..
امروز تولد کوچولوی منه :")
هی کوچولو..فک نکن با یه سال بزرگ میشیا.. هنوزم جوجه ای :")
بریم ب تولد برسیم..
خب..
برا کسایی ک نمیدونن..
من وقتی ب سبا میگم کوچولو منظورم یه همچین چیزیه
T---------------T
من بچه دوس ندارم قبول..
ولی این دختره زیادی کیوته T---T
* چکشش را اماده میکند *
ب کوچولو چش داشته باشین میزنم وسط سرتون '-'🔨
* لبخند ملیح *
تازه..
یه ویدیو دیگم دارم ازش
* سبا را با یه دست بلند کرده و پا ب فرار میگذارد *
* صدای ایناز از 3 کیلومتر اونور تر *
برای منههههههههههه ثجزجزمینثسمیمسن
* حضار عزیز با کتک ایناز را برمیگردانند *
:|~
ینی چی؟.. داشتم فرار میکردم :|~
شما با ما چیکار دارین اخه؟ :|💔
* فیلم هندی در حد تیم ملی XD *
...
وقتی اسم سبا میاد من فقد شکل شکلات تو ذهنم جون میگیره XD
شکلات دوس داره '-'\
وقتیم بش میگم دیگ بت شکلات نمیدم باور کنین از پشت گوشی اینطور نگام میکنه..
حرحبحینمیمطمسگیجیمسمسمشمینی
ثجزحرممیمسمسچطمزنیمسجسمسمس
سجبحقنثجسچطجسنسنسممشسمسننس
T-----------------T
گگگگوووووگگگگووووولللیییییی
عاقا..من میخوام ب ملت هارت اتک بدم ولی هارت خودم دیگ از کار افتاده :"
میخوام بازنشسته شم :"|
برات شکلاتم گرفتم =)
...
خب دیگ.. بسه از بس کوچولوی منو دید زدین :|
از سبا پرسیدم بایست تو بی تی اس کیه.. گف بایس نداره
منم تصمیم گرفتم با همشون خفش کنم ^-^\
سبا در این لحظه : " عععععررررررر ععععرررررررررررررر "
ایناز : " ام.... "
سبا : " نسحزینسنیجطجسنسحسح ولم کنیننننننننن "
ایناز : " سبا... "
سبا : * کف و خون قاطی کردن *
ایناز : "...."
سبا : * همچنان عر زدن *
بیاین یکم تنهاش بزاریم "))
...
تازه یه ویدیو گوگولم دارم
الهی قسمت همه ی ارمیا بشه برن کنسرت
بلند بگو آمیییین
حضار : " آممیییننن "
نه نشد..بلند تر..
حضار : " آمیییییییییین "
نچ.. اینطوری صداتون نمیرسه ب بالا.. بلندتر '-'\
حضار " ااااااااممممممممممممیییییییییییییییننننننننننننن "
احسنت ب شما XDD
...
ها؟..چی؟..
بله :|
از اتاق فرمان اشاره کردن ک باید بهتون کیک بدم چون فشارتون افتاده :|
کوچولو؟.. بیا خودت کیکتو ببر =)
* دلم کیک خواس :"""" *
...
سبا بم گفتی رو گات سون قفلی زدی فلن..
بیا یه ویدیو از اونام برات دارم
=))))
من اماده ی پذیرای هرگونه عر هستم دوستان XD
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
● Don't grow up ●
با قدم های بلند..درحالی که کفشای عروسکی صورتی رنگش رو ب زمین میکوبید از خونه خارج شد.. قدم هاش تندتر میشدن و اونا فقط یه مقصد داشتن.. پارک کوچیک کنار خونشون..
دختر کوچولو بعد از رسیدن به پارک با حرص دامن پفی و کوتاهش رو بین مشتاش گرفت و روی چمن های سرسبز اونجا نشست..
چونش از بغض میلرزید.. و اشکای مرواریدیش اروم اروم از گوشه چشماش میریخت.. سرش رو پایین انداخت و اجازه داد موهای بلندش صورت کوچیکش رو پنهان کنن..
نمیدونست چقد گذشته و اونجا نشسته.. ولی وقتی به خودش اومد که دستی روی سرش نشست و موهای ابریشمیش رو به بازی گرفت..
با چشمایی که در اثر گریه کردن قرمز و براق شده بودن به دختری که جلوش نشسته بود و با یه لبخند مهربون نگاش میکرد چشم دوخت.. کنجکاوی جای ناراحتیش رو گرفت و درحالی که دماغش رو بالا میکشید گفت " شما کی هستی؟ "
دختر روبه روش لبخندی زد و روی چمن ها دقیقا کنار سبا نشست و گفت " مهم نیس من کیم.. تو بهم بگو..چرا گریه میکردی ؟ "
دخترکوچولو با یاداوری دلیل ناراحتیش دوباره بغض کرد و برای جلوگیری از ریزش اشکاش دستاشو محکم روی چشماش کشید.. ایناز لبخند کوچیکی زد و سر دختر کنارش رو روی شونش گذاشت و گفت " میتونی به من دلیل ناراحتیت رو بگی کوچولو "
سبا اروم هق زد و به سوییشرت دختر کنارش چنگ زد و گفت " مامان و بابام.. اونا.. به من شکلات نمیدن.. میگن که.. هق.. میگن که.. دندونام خراب میشه.. "
سرش رو از شونه ی دختر کنارش بلند کرد و با چشمای اشکی به چشمای خندون ایناز زل زد و تند گفت " ولی من خیلی شکلات دوست دارم.. "
ایناز سرش رو بالا اورد و به هوایی چشم دوخت که کم کم رو به تاریکی میرفت.. اروم از جاش بلند شد و دستشو سمت سبا گرفت و گفت " بلند شو "
سبا متعجب پلک زد و با کمک دست ایناز از روی زمین بلند شد و دامن عروسکی و پف دارش رو تکوند..
ایناز با لبخند جلوی دختر کوچولوی مقابلش زانو زد و گفت " قول میدی..اگه من بهت شکلات بدم گریه نکنی؟.. "
چشمای ستاره ای سبا بیشتر درخشیدن و رنگ شادی بهشون برگشت.. با خوشحالی تند تند سر تکون داد و گفت " اره اره..قول میدم "
ایناز دستشو داخل جیبش برد و یه مشت شکلات ازش خارج کرد و با ابرو اشاره ای به سبا کرد و گفت " دستاتو بیار جلو "
سبا با ذوق دستای کوچیکش رو جلوی ایناز باز کرد و با دیدن اون همه شکلات از ذوق جیغی کشید و خودشو داخل بغل دختر روبه روش انداخت.. ایناز با خنده دوباره موهای ابریشمی دختر داخل بغلش رو نوازش کرد و گفت " بهتره دیگ برگردی خونه.. هوا داره تاریک میشه "
سبا با خوشحالی از دختر بزرگتر جدا شد و با نیش باز گفت " ممنونم ازت "
و با قدم های اروم و درحالی که بپر بپر میکرد از ایناز دور شد..
ایناز یه بار دیگ صداش کرد " هی کوچولو.. "
سبا برگشت و سوالی نگاهی به ایناز انداخت.. ایناز با چند قدن خودش رو به دختر کوچولو رسوند و گفت " یه قول دیگم بهم بده.. "
سبا لباشو غنچه کرد و گفت " چه قولی؟ "..
ایناز خندید و فشار کوچیکی به دماغ سبا وارد کرد گفت " قول بده..تا وقتی دوباره هم دیگ رو ببینیم.. بزرگ نشی.. بزرگ نشو تا وقتی برگردم کوچولو.. "
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
💚 Happy birthday littlr girl 💚
پ.ن : به سبا تبریک بگین '-'\
پ.ن 2 : من همچنان در مرخصی ب سر میبرم..امروز استثنا بود '-'
- ۳۸۷