🤍..Yizhan world ..🤍

☆..They're the truest dream..☆

🌌🐇..Happy birthday Fatemeh-chan..🐇🌌

  • 00:00

هلووووو =)

و من الان قراره یه جمله کلیشه ای بگم XD

اگ گفتین چیه؟ XD

* همه با هم یه صدا : یه تولد دیگ داریممممممم *

افرییییییییییییییییین ^----^

من بعد این تولد یه مرخصی میگیرم میزنم تو کار چالش هق ._.

عاقا بگذریم.. امروز تولد گوگول منه =)

خیلیاتون اونو ب اسم اورورا چان میشناسین.. ولی اون برا من..

فاطمه چانه =)♡

در حقیقت فاطمه از اولین کسایی بود ک باهاش تو بیان اشنا شدم :""

و چقد اون روزای اول در مورد انیمه فک زدیم XD

# وقتی دوتا اوتاکو میخورن ب تور هم :/

فاطمه چانم یادته؟.. اومدم زیر پستت ک مربوط ب مودائو بود و اونجا بات اشنا شدم =)

 

خاب.. بزارین اول فاطمه چانی ک تو ذهنمه رو براتون نشون بدم :"

وقتی باهاش حرف میزنم همیشه تو ذهنم همچین چیزی هس.. :"

 

گوگولممممممممممممممممم T--------T

خاداااااااا T-------T

ها چی؟ :"

اهم..از اتاق فرمان اشاره کردن ک خودمو جمع کنم..هنوز زوده برا عر زدن :"""

 

باشه اشکال نداره ._.

فاطمه.. میخوام امروز..جاست امروز ک تولدته بهت آچنگو بدم ._.

جاست امروز TT

حاضری یه ویدیو ازش ببینی؟ :"

قلبت کشش داره؟ :"

 

این بشر...

این بشرررررررررررر T---T

من برا جذابیت اولش بمیرم یا برا اون بچگی کیوتش؟ TT

کدوممممم؟ T-----T

یاخدا فاطمه چانمو یادم رف :"

* همه جا را دنبال فاطمه میگردد و دراخر او را در حالی پیدا میکند ک عروسک خود را محکم بغل کرده و بلند بلند برای اچنگ گریه میکند *

* موهای فاطمه را ناز کرده و بغلش میکند *

* خودش هم با فاطمه گریه میکند ._. *

خاب چیه؟ :/ انتظار ندارین ک وقتی خودم عشق آچنگم بشینم دلداری بدم؟ :""""

* ملت عزیز بیان چپ چپ ب ایناز نگاه میکندد *

 خاب (؛ -_-)

باشه (؛ -_-)

* اروم فاطمه را صدا میزند *

فاطمه چانم.. پاشو

* فاطمه با چشمای اشکی ب ایناز نگاه میکند *

کجا ؟ T^T

* ایناز لبخند کوچیکی میزند *

میخوام ببرمت گردش =)

 

 

:""")))))

کلی برات چیزای خوشمزه گرفتم..نگا :")

دقت کردین خیلی ولخرج شدم؟ :""""

حس میکنم عین این کارتونا هر وقت کیف پولمو باز کنم از توش مگس میپره بیرون "-" 

هعیییییی :"

بگذریم..

رفتیم گشتیم.. خوش گذشت.. کلیم چیزای خوب گرفتیم

^-^

بریم ک برات تولد بگیریم ^^

 

=))))

لازم نیس ک بگم سر صافتیش چقد عر زدم ن؟ :")))))

 

خب..من چرا این پستو گذاشتم..

چون.. تو دوستمی فاطمه چانم..

یه پست گذاشته بودی تو وبت.. بهترین دوستای انیمه ای..

خب..من چن تای اونارو جمع کردم و..

یه چیزی شد مثل این =)

میبینی ک وسطش خالیه و علامت سوال گذاشتم بجاش..

چون ازت یه سوال دارم..

میشه من و توام.. وارد این لیست بشیم و اون جای خالی رو پر کنیم؟ :"))

...

 

 

☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆

 

..Maybe it wasn't all a dream..

 

 

صداهای اطراف براش گنگ بود.. چشماش نور شمع های روشن روی کیک رو هدف گرفته بودن.. چی میشد اگه دوباره همه جا تاریک بشه..و اون وارد دنیای تاریکی خودش بشه؟..

دستی روی شونش نشست و اروم تکونش داد.. سرش رو بالا اورد و به فردی که با لبخند نگاهش میکرد زل زد.. 

چرا هیچ حسی نداشت؟..

چرا میخواست فرار کنه؟.. فرار کنه؟..از کی؟..از چی؟.. خودش هم جواب سوالش رو نمیدونست.. ولی تنها یه راه به ذهنش میرسید.. فرار از روشنایی و وارد شدن به دنیای حکمرانی لوسیفر :)

نفسش رو حبس کرد و شمع های روی کیک رو با یه فوت خاموش کرد..

و بعد.. نه صدای دست زدن و نه صدای تبریک گفتن ها به گوشش میرسید.. اون فقط.. مثل همیشه.. توی تاریکی مطلق بود.. درحال افتادن.. درحال از دست رفتن..

چشماشو باز کرد و نگاه کرد.. شاید در جست و جوی دریچه ای از نور بود.. ولی خیلی وقت بود ک از دستش داده بود..

هوای خفگان اطرافش به حال بدش کمکی نمیکرد.. میخواست داد بزنه.. داد بزنه..و داد بزنه..

ولی کی بود که صدای فریاد پر دردش رو بشنوه؟.. کی بود که تنهایی داخل قلبش رو پر کنه؟ ..

وقتی پاهاش زمین رو لمس کردن اروم وایستاد و به اطرافش نگاه کرد.. تاریکی بود و تنهایی.. و البته.. دیواری پر از ماسک.. 

تلخ خندی زد و دقیقا رو به روی اون دیوار موند..

الان باید چیکار میکرد؟.. ایندفعه باید کی میشد؟.. تا کی میتونست به کشتن خود واقعیش ادامه بده؟.. اگه یه روز برای همیشه نابود میشد چی؟..

دستشو سمت یکی از ماسکا برد و برش داشت.. اون ماسک..از ته دل میخندید.. اون چرا نمیتونست؟..

لبش رو گاز گرفت و به بغض درونش اجازه پیشروی نداد.. دست لرزونش رو بالا اورد و ماسک رو نزدیک صورتش اورد.. ولی ماسک همون لحظه داخل دستاش پودر شد..

نگاهش ناباور به خورده های داخل دستش موند.. زود ماسک دیگه ای برداشت و اونو نزدیک صورتش کرد.. و دوباره همون اتفاق..

ترسیده قدمی به عقب گذاشت و به از بین رفتن تک تک اون ماسک ها چشم دوخت.. جوری از بین میرفتن که انگار از اول وجود نداشتن.. ولی اون بدون اونا.. چطور قرار بود ادامه بده؟..

برای چند لحظه.. اطرافش سیاهی مطلق شد.. و حتی دیگ خبری از اون دیوار چندین ساله نبود..

نفسش حبس شده بود و صدای ضربان قلبش تنها چیزی بود که به گوش میرسید..

دستاشو روی صورتش گذاشت و نفسش رو به بیرون فوت کرد.. و با یه تصمیم اونارو از روی صورتش برداشت.. ولی با دیدن باریکه ی نوی که از پنجره به داخل میتابید اشک به داخل چشماش راه پیدا کرد..

این نمیتونست حقیقی باشه..

انگر که راه رفتن رو فراموش کرده بود.. انگار که حتی فراموش کرده بود که دقیقا کیه.. راستی.. اون کی بود؟..

نزدیک اون پنجره شد و دستش رو به سمت پرتو های بازیگوش نور گرفت.. گرمایی که به دستش وارد میشد بی نظیر بود.. لبخند کوچیکی زد و اجازه داد اشکی اروم از گوشه چشمش به پایین بیوفته..

همون لحظه.. وقتی که فکر میکرد همچی قراره از حرکت وایستاده یه صدا به گوشش رسید.. اون صدا..زیادی اشنا بود.. " فاطمه..وقت بیدار شدنه.. "

قلبش از حرکت ایستاد و با توقف اون ماهیچه کوچیک..دنیای تاریکی ک داخلش قرار داشت کم کم از بین رفت.. و اون دوباره وارد دنیای بیخبری شد.. ولی این دنیا یه فرقی با دنیای قبل داشت.. پایان این دنیا.. روشنایی بود..

•○•○•○•○•○•○•○•○•

"فاطمه چانم.. تنبل خانم.. نمیخوای از خواب پاشی؟ .."

چشمای اشکیش با شنیدن دوباره اون صدا از هم فاصله گرفتن و مستقیم به منبع صدا نگاه کردن.. دختری که روبه روش نشسته بود و با لبخند مهربونی نگاش میکرد رو میشناخت.. خیلیم خوب..

اروم سرجاش نشست و دماغش رو بالا کشید.. دختری که روبه روش نشسته بود از جاش بلند شد و گفت " پرنسس بالاخره بیدار شدن.. پاشو بیا پایین..امروز تولدته ها "..

فاطمه با دور شدن اون دختر لبش رو گاز گرفت و اسمشو صدا زد " آینازی.. "

آیناز با شنیدن صدای بغض الود فاطمه با نگرانی به سمتش برگشت .. ولی با فرو رفتن اون موجود کوچیک داخل بغلش چشماش گرد شد.. ولی بعد لبخند قشنگی زد..

موهای دختر داخل بغلش رو نوازش کرد و گفت " بازم کابوس دیدی؟.."

با نگرفتن جوابی از فاطمه.. به نوازش موهاش ادامه داد.. بعد از چند دقیقه.. فاطمه سرش رو بالا اورد و به چشمای ایناز زل زد و گفت " اون نور..تو بودی.."

ایناز ابرویی بالا انداخت و گفت " نور؟.. منظورت چیه؟.."

فاطمه از بغل ایناز بیرون اومد و سرش رو به معنای هیچی تکون داد.. ایناز خنده ی ارومی کرد و گفت " زود حاظر شو..همه پایین منتظرتن.. "

و بعد از این حرف از اتاق خارج شد..

فاطمه لبخند کوچیکی زد و به سمت اینه رفت تا موهاشو شونه کنه.. ولی با دیدن یادداشت روی اینه نفسش حبس شد " شاید همچی یه رویا نبود :).."

 

☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆

 

 

 

پ.ن : ب فاطمه تبریک بگین :")

پ.ن2 : کسی دستمال میخواد؟ :") چون من میخوام :")

پ.ن3 : دقیقا روزیه ک ازمون دارم.. پس نظراتو باز میزارم :")

 

 

  • ۱۹۱
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

تسبیحش را برمی دارد *

به نام خداوند جان و خرد /کزین برتر اندیشه نگذرد

بزارید جون مادرتون من فرست باشم (༎ຶ⌑༎ຶ)

خواهش میکنم...

اصلا میرم روحمو میفروشم به شیطان تا فرست شم...

بسم الله الرحمن الرحیم

عایا اینجانب این ارجمند فرست شده یا نه؟

هق *

تق *

(⋟﹏⋞)

تبریک میگمممم فرست شدیییییییییی

لازم نیس بفروشی XD
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

خدا میدونه چند دفعه امدم تو وبت TT

مثل چیییییییییی خوشحال و خز ذوقم *

میرود پست را بخواند *

منم خر ذوقم =)))
BlackBlue Translator

#𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

اری فرزندم

به این مقام والا دست یافتی  اولین نظر این پست رو تو به ان دادی

پس بر طبل شادمانی بکوب و اسوده باش

زرا تو نیز بالاخره اولین کامنت یک پست را برای ان گذاشتی

 

شاعر منم فردوسی ادامو در میاره

ججججررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

همه دس بزنین ب افتخار فاطمههههههههه..

منو کشته عشق شاعری تو XD
Magi ˙·٠

تولدت مبارک نقل و نبات :")))

آچنگ خیلی خری ک دوست به این کیوتی داری Y~Y

نقل و نبات کلمه ی مناسبیه :")))
یااا گناه من چیههه TT
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

و چقد اون روزای اول در مورد انیمه فک زدیم XD

 

# وقتی دوتا اوتاکو میخورن ب تور هم :/

 

فاطمه چانم یادته؟.. اومدم زیر پستت ک مربوط ب مودائو بود و اونجا بات اشنا شدم =)

هق *معلومه که یادمه غیر ممکن یادم یره TT چطور میتونم فراموشش کنم (ಥ﹏ಥ)

 وای یادته چند هزارتا اسم انیمه بهت دادم و تو 80 درصدشون رو دیده بودی TT

*آیناز من از شدت خوشحالی دارم میلرزم *

فدای تو  :")))
اسم چن تاشونو یادم نیسسسس TT

* فاطمع را بغل میکند *
تولدت مبارک فاطمه چانم
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

@BlackBlue Translator

وای xD

رودم XD

𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

اگه بخوایم تصورت از نظر اخلاقی بگیریم صد در صد درسته *-*

فقط امروز آ_چنگ رو میدی؟ *لباشو غنچه میکنه*نمیشه ی هفته بهم بدیش کاری باهاش نمیکنم :)...

ولی جدا باورم نمیشه... کشش شو ندارم... آ_چنگ توی پستی که برای من گذاشتی اونم ی تیک تاک بزارم عر بزنم T-T

همین! جذابیت اولش یا کیوتی بعدش (ಥ﹏ಥ)

*عروسک بغل کردن و بلند گریه کردن *خود خودمممم xD

* دستش را مشت میکند و زیر لب میگوید *
یعس..اینه =)

خاب * سوت میزند * اگ اینقد کیوت باشی ک نمیتونم ن بگم =)

گریه نکنننننننن
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

خب..من چرا این پستو گذاشتم..

 

چون.. تو دوستمی فاطمه چانم..

 

یه پست گذاشته بودی تو وبت.. بهترین دوستای انیمه ای..

 

خب..من چن تای اونارو جمع کردم و..

 

یه چیزی شد مثل این =)

 

میبینی ک وسطش خالیه و علامت سوال گذاشتم بجاش..

 

چون ازت یه سوال دارم..

 

میشه من و توام.. وارد این لیست بشیم و اون جای خالی رو پر کنیم؟ :"))

وااااااااای 

وااااااااااااااییی 

*صافت میشه *

من قول میدم همیشه فاطمه چانت بمونم ༼ಢ_ಢ༽

صد در صد D= اون تیکه مخصوص ما دوتاس *-*

قول دادیا =)
* فاطمه را محکم بغل میکند *
 من رو قولت حساب باز میکنم =)
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

آیناز تو واقعا نور منی :) 💕

*جعبه دستمال کاغذی رو بهت میده *

ای وای من TT چرا تولد من باید بیفته تو روز آزمون تو...

گومنه گومنه *تا کمر خم میشه *ببخشید T-T

توام فندق منی :""")))
فک کنم خودتم دستمال میخوای مگ ن؟ :")

یاااا.. دیگ نشنوم.. مگ دست تو بود ک ب دنیا میای..
اشکال نداره.. بازم تولدته =))
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

من از کل این صفحه اسکرین شات میگیرم :")) 

همش برا توعه.. فقد برا تو..بگیر =)
Estrella もえ

بالاخره تولد یه نفر که میشناسمش xD نتونستم پست رو کامل بخونم (ولی بعدا این کار رو میکنم) فقط اومدم بگم که تولدش مبااارررکککک🧡🧡🎈✨🎊

بسلامتیییی XD
مرسیییی TT

K. .M.

به به به مبارکههههه🎉🎉🎉🎉🎉🎉

مرسی گوگولی =)
ALEX 愛 AI

آرورا چاان تولدت مبارک ^^

عه ایین سانمممم سنینینسح * ذوق مرگ *

هپی مپییی
Ayame Mizuki

تولدش مبارک الیته با تاخیر (-:

ن تاخیر چرا.. امروزه تولد D:
AYAN jk (به جان جدتون ساکورام😐)

تولدش مباررررک😍💜

مرسی کیوتیییییی =))
AYAN jk (به جان جدتون ساکورام😐)

^^

 

خوبییییی؟!

تو خوبییییی؟ ^-^
バサ دونسنگ اون یکی سبا:)

تولدششش هپییییی مپییییییییییییییییییییییییییی

ایشالله صد سال زنده بمونههه

 

 

 

☝️😐ارامش خود را حفظ کنید فرزندانم ☝️😐

ولی ..

اچنگ خیلی خوبههههههههههه

 

 

مرسی کوچولووووم..
عکساتم کیوتن اخه XD

تسنیینسنس یا خدااا..یادم نبود توام از اچنگ خوشت اومدههه TT
ro ma

هقققققT--T

چ نااااااااززز بودن اینااااا

اوخودااااااا

گوگولن چرا انقدددد

گریه نکننننن :"""
خیلیییی
نمیدونم واقعا ب کدامین گناه :"
AYAN jk (به جان جدتون ساکورام😐)

اره مرسی

 

 

ولی فک نکنم تو باشی...

خوب باش♡

همیشه خوب باش ^-^

گوگولم =)♡
バサ دونسنگ اون یکی سبا:)
خادا.. این خودتی واقعا :"

عاره خیلی :" دستمال میخوای؟ :"
🌙: ...

اوه تولدش مبااارک باشه،امیدوارم همیشه شاد و سلامت و دوست آنه باشه

*بلند میشود و دستمال هارا با نای کمی ک مانده در سطل زباله می اندازد،این وسط مسطام با چشای کورش رو عینک بینوا لگد میکند هی پور گلسز*

راستی تو دو تا پست اخیر تولدا تکنیک متن اینطوری نوشتن رو افزودی،تبریک میگم*_*روشی تاچینگ و احساساتی و عر دراوردندس تف بهت درنهایت:/اه

به به.. شرمنده کردی قدم رنجه فرمودی :""
مرسییییی
* دستمال؟.. گریه کردی؟ 0-0.. بابا با عینک چیکار داریییی؟ XD *

همه پستای منو میخونی تو؟ :"""
اریگاتو ^---^
خاب..الان فهمیدم عر زدی XD.. دستمال بدم بازم؟ :"
バサ دونسنگ اون یکی سبا:)
*سبا را بغل میکند * بگو ببینم..

* با شنیدن این حرف سبا را از خود دور میکند *
عمرااااااااااا :||||
バサ دونسنگ اون یکی سبا:)
بخل اونقد کیوت باشه منم دوس :"

خاب.. ببین.. اچنگ تا یه هفته دست فاطمس.. از اون بپرس :"
🌙: ...

برو ب ب

خواهش به فرانسوی😐😂

من با عینکم جنگ دارم جنگگگ

 

اره میخونم ها ها

خواهش به ژاپنی😐😂*این چ سمی بود ب دامنم افتاد،همش تقصیر توعه آنه*

ن ولکن،الان داشتم برات ی توپ دارم قلقلیه میخوندم ک

 

:/
XD لازم نیس سخ بگیری بخدا XD
چرا خب ..گناه اون بیچاره چیه

بخون /^-^\
* سمی بسیار زیبا.. قدر دان باش :" *
ن من میدونم عر زدی :"
バサ دونسنگ اون یکی سبا:)

مودونم XDD

 

 

نه میخوام برم عکساشو ببینم TT

رو قبرم بنویسید شهید در راه عشق:"

 

*پیش به سوی گوگللللل*

خادااا TT
پس میگم کل عاشقای اچنگو یه جا بندازن :"

* ن نروووووو TT *
バサ دونسنگ اون یکی سبا:)

اری بوگوووو

 

 

 

*من باید برممممTT*

ب خودت رحم کننن TT
🌙: ...

سخ نمیگیرم هه

اون بیچاره رو دوس ندارم ایح

عر نزدم ایح😐

هه تو کلات :/
ایح XD
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

رفتم دیدم...

 

قبرم سفید باشه لطفا|:

XDD

خداوند تورا ب بهشت میفرستد فرزندم :"
روحت شاد :"
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

هعییی 

من نمیخواممم

خیلی جذاب بیدددTT

معلومه ک جذابه..فک میکنی چرا اینقد کشته مرده داره؟ :"
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

* دستش را مشت میکند و زیر لب میگوید *

یعس..اینه =)

 

خاب * سوت میزند * اگ اینقد کیوت باشی ک نمیتونم ن بگم =)

وااای xD چقدر کیوتی تو :)

هه هه آ_چنگ رو میقاپه میبره =)

قول دادیا =)

* فاطمه را محکم بغل میکند *

 من رو قولت حساب باز میکنم =)

آره قول دادم، ترسناک ترین کار دنیا "-" ولی پاش میمونم *عزمم را جزم میکنم *

*فاطمه ام متقابلاً بغلت میکنه و فشارت میده*

D: اینجوری که شد اگه بمیرمم نباید قولمو بشکنم! 

 

ایم نات کیوت خداوکیلی :"
هعی * با قلبی شکسته ب مسیر رفت اچنگ نگاه میکند *

دقیقا.. نمیشکنیش :"
𝓪𝓾𝓻𝓸𝓻𝓪 𝓬𝓱𝓪𝓷

توام فندق منی :""")))

فک کنم خودتم دستمال میخوای مگ ن؟ :")

 

یاااا.. دیگ نشنوم.. مگ دست تو بود ک ب دنیا میای..

اشکال نداره.. بازم تولدته =))

وااای فندقتم :"؟ *سافت مثل همیشه اما با خلوص بالاتر* میترسم خودم خودمو بخورم الان *به شیکم فندقیش نگاه میکنه*

آره TT ولی بزار اول خوب گریه کنم :)

هق*ولی بازم :(

یعس D:
* واای سنیحینیحسح نگو اینطوررر TT *

گریه نکن :"

نع.. نشنوم.. تولد تولده در هر صورت =)
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

وای 

به ابجیم نشونش دادم میگم نگاه بچمووو*-*

 

میگه باز یچی دید رد داد جای اینکه بری رو پسرای مردم کراش بزنی بشین درستو بخون گند نزنییی|:

 

 

گند زد به حس و حالم -_-

دیگ اونم خوشش بیاد :"

راس میگ..بشین درس بخون :"""
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

متاسفانه خوشش نمیاد-.-

 

 

من درس خوندم نمیاددددد

مخم تیلیت میشه:"

چ بهتر =) 

نمیشه دیگ.. درس باید بخونی (؛ -_-)
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

هوم

 

من از بچگی درس نمیخونممم

درس بخون (؛ -_-)
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)
* پتو را از روی سبا بر میدارد *
پاشو تنبل خان.. پاشو
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)
کمکت میکنم.. بدو.. تنبلی نکن  دیگ
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

بابت کمک ممنان

 

 

من از درس خوندم بدم میاددددد😀😀


ولی من دوسسسسس
ALEX 愛 AI

چطوری؟ 

نابود.. تو چطوری؟ 
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

خو من ندوست:"

باش :"
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

:"

 

؟؟

چرا اینو میزاری؟

ای دونت نو D:
ALEX 愛 AI

نابود؟ 

من فلسفه ی پایه رو با دوستم تقلب زدم و جفتمون منفی ده درصد شدیم... مشاورم چجوری میخواد نفهمه

 

الان واس اینک تقلب کردی بگیرم بزنمت یا برا اینک منفی 10 زدی؟ :|
薩巴 دونسنگ اون یکی سبا:)

:"

 

اوک

=")
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

ولی حواسم بهت هستا مخشوک میزنی....

پاستیل خرسی =)))

وا چرا..
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

لقبمه...

 

چون من میگم 

کیوته =)

قانع شدم XD
ALEX 愛 AI

تو چرا نابودی حالا؟ 

منو بیخی.. انتخاب کن.. با چکش بزنمت یا با شمشیر؟ :|
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

میدونم 

تازه یکی دیگه ام دارم بهم میگن موز خندانXD

 

 

افرین :"

موز خندان XD
یاد مینیون ها افتادم XD
پاستیل خرسی*-* دونسنگ اون یکی سبا:)

نمیدونم چرا منو اینجوری سیو کرده تو گوشیش :"

خب بهت میخوره =)
ALEX 愛 AI

چرا همش میگی منو بیخی؟ 

همون چکش خوبه جوابه کامنتت تو وبمو دادم

D:
پس خودتو اماده کن با چکش میام تو خوابت :|
الان میام ^^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
🩸🗡..𝑶𝒖𝒓 𝒇𝒂𝒍𝒔𝒆 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒘𝒂𝒍𝒌𝒆𝒅 𝒐𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒅𝒈𝒆 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒘𝒐𝒓𝒅
..𝑨𝒖𝒕𝒉𝒐𝒓𝒔..
..♡𝑰 𝒍𝒊𝒌𝒆 𝒕𝒉𝒆𝒎︎..
Designed By Erfan Powered by Bayan